گفته بودم

گفته بودم
تو اگر بیایی
قفل دل باز کنم
با تمام رازش
من تمام گل های خانه را
از برایت می چینم
همچون مجنونی در پی ات
می دوم ونام ترا صدا
خواهم کرد

من عاشقی کردن را خوب می دانم
تو ببین نامم را
پنداری از همان روز ازل
عاشق بودم
من همه عشقم را
در همه گل ها؛ باغ ها؛
آسمان و زمین
هر چه که جان دارد
بر جای نهادم رفیق
من حتی در رقصیدن
عاشقت بودم
آنچنان رقصیدم
که همه فهمیدند
من عاشق هستم
عشق نقطه‌ی آغازم شد
پر پروازم شد
من برای باران از عشقت
اشک شدم باریدم
من برای دردت
درد شدم نالیدم
اما نه به آه
من فقط خندیدم
با تمام دلتنگی با خزان
همراه شدم
اشک من باران شد
در میان کوچه هایش بارید
ناله ام در گوش درختان
بی بر و برگش
جاری شد
و من اما
باز هم پنهایی
در تنهایی خندیدم
من با تمام دردم
به زمستان سلامی دادم
سردیش بر جانم نشست
پنداری خون من
در رگ هایم یخ زده بود
من حتی با آدمک برفی
گپ و گفتی داشتم
او از غصه ی من
آه کشید و آب شد
آخرین اهش بر دلم
باقی ماند

و من اما
با همه دلتنگی
باز هم به بهار
اندیشیدم
به بهاری که با تو بودن باشد
حتی در لحظه ایی
آه که اگر بیایی
به دلم می گویم
لب فرو بند
می دانم خسته ایی
درد داری
عاشقی همه را می دانم
اما تو بیا
لحظه ایی
لب فرو بند

او می آید
خبرش را پرستو ها آوردند
قاصد ک ها خبر خوش آوردند
آری تو بیا
در این بهار با من باش
بگذار لحظه ایی ببینم او را
و با تمام عشقم
سلامی بدهم
و بگویم عشقم
من ترا چشم به راه بودم
تو ببین من در این لحظه ی با تو بودن
با تمام دردم
اشکم آهم
از برای دیدن تو
باز هم می خندم .

شیدا جوادیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد