گر میان جمعیت شبیه بود چهرهای به تو
هرزمان حلول کرد قرص ماه نو
یک نفر لباس میکند به تن شبیه جامههای تو
در ضیافتی که برگزار میشود برای سال نو
یاد میکنم ترا ز یاد من نمیروی چرا؟
برگ اندرون جوی آب گر فتاد لحظهای
عاشقی گذاشت در دهان یک نگار لقمهای
یاد کن مرا که من ز تو همیشه یاد میکنم
خاک گر نشسته روی شیشهای
پنجه بر غبار میکشم و میرود
شیشه میشود جلای دیده ای
خاک پاک میشود ولیک خیال تونمی شود
انتظار پاک با خیال میشود چرا؟
گر نشسته بلبلی به شاخهای
پرسه میزند نگارعاشقی به کوچه ای
گشته بی قرار،عاشقی گرفته دست یار
یاد کن مرا که من ز تو همیشه یاد میکنم
در میان قاب پوستری با لباس تر
دختری عشایری گرفته مشک آب روی سر
از نگاه دخترک عطش گرفته تشنه میشوم
کوزه ای به دست سمت چشمه می روم
طعمدارتر ز این لحظهها ندیدهام دلا
یاد میکنم ترا ز یاد من نمیروی چرا؟
هر کجا شبان نیلبک کشیده بر دهان
حزن و غم رسیده تامیان مغز استخوان
حسرتی که دادهای تمام این سالها مرا
پیر گشتهام ز یاد میبرم چه خوردهام و کی
خندههای تو ز خاطرم نمیرودچرا؟
درد عشق توغبار روزگارمیکند مرا
یاد کن مرا که من ز تو همیشه یاد میکنم
ابراهیم خلیلیان