تو راعاشق نکرد این چشم های خیس و بارانی

تو راعاشق نکرد این چشم های خیس و بارانی
که اینگونه دلم را کرده ای دریای طوفانی

چرا دنیا نمیگیری مرا از خود بگیر آخر
که اوحتی نمی‌گیرد سراغ از مرد بارانی

مگر رؤیای شیرین معنی اش یک خواب راحت نیست
نه در بیداری ام آید نه در خواب پریشانی

شقایق هایِ دشتِ دل سراسر خشک گردیده
و فهمیدم چه حالی دارد آن خار بیابانی

دوباره‌ بارور شد ابرِ کوچک از بخاری سرخ
که بر میخاست از دریایِ خونِ مردِ قربانی

همان مردیکه همچون برف گرما خورد وُ رودی شد
و در راهِ رسیدن غرقِ خوابی گشت طولانی

ولی دریا نمی دانست او از خستگی خوابست
دلش را داد بر عشقی بنام رود ویرانی

که آبی داشت مسموم از گل ولای هوس بازی
خروشان سوی دریا شد برای صد هوس رانی

نهایت کُشت دریا وُ من وُ این عشق طوفان را
نصیب رودِ خفته گشت مردابِ وزغ خوانی

به نیلوفر حسادت میکنم دیشب به من می‌گفت
به رؤیایِ من آمد باز آن مهتابِ نورانی


میثم علی یزدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد