امشب بالاخره موفق شدم قایق سهراب را قرض بگیرم ،
ساحلِ بیداری را ترک کردم ، با اشتیاق بر صندلی کوچکِ تنهایی اش نشستم
و طرحی از قایقِ سهراب بر کاغذ خیال کشیدم ...
کشیدم ، خط زدم ، کشیدم مچاله کردم ، کشیدم تکه پاره اش کردم !
سهراب سخت میگرفت و قبولشان نمیکرد . انگار طرح من چیزی کم داشت ،
کسی را جا گذاشته بودم ...
ناگهان قلم مو از دستم سر خورد و با چرخشی عجیب طرح پنگوئن غریب را کشید .
سهراب از من خواست پنگوئنم را نیز با خود به همراه داشته باشم .
من که مرغی کوچکم در کهکشانی شعر و شور
آرزو دارم شبی باشم چو پروین غرقِ نور
باید از شهری که دارد نقش تنهایی به بوم
قایق از سهراب گیرم خود برم تا دشت دور
سحرفهامی