بر نان بمال حسرت و رویَش نمک بپاش
در جستجوی حقّ و عدالت دگر نباش
در کاسههای خونِ جگر خُرده نان بریز
خو کن به اقتصادِ زمینخوردهی مریض
همسفرهایم و روزیِ من هم شبیهِ توست
چون ریشهی تعقُّلمان شد ضعیف و سست
دل بستهایم جمله به این دیگِ منجلاب
این است دستپختِ رسولانِ بیکتاب
وقتی که رفته وحدتمان رو به انقراض
بیهوده است شِکوِه و نفرین و اعتراض
واریز شد سهامِ حماقت به جیبِمان
شاعر ببند چشم و بزن قفل بر دهان...
حمید گیوه چیان