این تویی!؟
با هیبت
سر کش
و مغرور.
مرا به معراج میخواهی
و آنجا
بر تختی بر روی آبهای شفاف
چه بیاعتنا و با شکوه
نشستهای!
چون سلطانی که به پایین، نظری ندارد.
چه میشد که آن فاصله را از بین برد
چه میشد که آن همه تلخها، شیرین شوند
و من در اوج مستی، چون کودک با ادب
رو به رویت مینشستم.
و تو؛
در جامم شراب میریختی.
حسیب سمیعی