گفتند: تو را چه شده دم از غزل می‌زنی؟

گفتند: تو را چه شده دم از غزل می‌زنی؟ / آنچنان خیره‌ای که مژه بر هم نزنی

گفتم: به خدا ندارد این دل کم خواسته‌ای / چشمانی مانند او می‌خواهد مثال‌زدنی

رعد سیه چشمانش گرفت مرا لحظه‌ای / زمان به قسم ندیدم به سان او زنی

گفتند: تو مسلمانی یا که کافری؟ / چرا اینگونه توهم و لاف می‌زنی؟

راه میخانه در پیش می‌گیری و آشفته‌ای / یک نفره باده دو جام بر هم می‌زنی

گفتم: چه می‌داند از عشق ساده رهگذری / از عشق و غزل و قافیه برهم زنی

او چه می‌داند ز سختی شاعری / از نقاب سخت خنده بر لب زنی

دلا تا کن که این درد ندارد چاره‌ای / نگو که هر قافیه در خون خود غلت می‌زنی


ساجده خنافره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد