سایه ای مرده به هنگام غروب..

سایه ای مرده به هنگام غروب..
غزلی خسته تحصن کرده..
حسرتی قد شده اندازه ی تاریخ سیاه..
من تباهی دیدم مزرعه بود..
آسمان رنگ تبر بود به باغ..
دیدم از چشمه تناقض می ریخت..
جام دیدم ز سبو خواست طلاق ..
و‌

در میکده ها ،بود دروغ ..
کوه از چاله ای منبر می ساخت ..
صبر بی طاقت بود..
سر بازارچه چشمان گل آلودی بود..
شرفی دست فروشی میکرد ..
آه دیدم به کلنگی نفسی را می خورد..
بغض از حنجره جان می دزدید..
دفتر خاطره ای کر شده بود..
ناله ها پیله زدند و همه پروانه شده..
زیر چانه دست را کرده ستون ، دیروزی و
فنا رفتن فردا به تماشا می بود..
لبی با شعر تیمم میکرد ..
عنکبوتی دارمیزد نفس پنجره را .
صیغه میکرد قفس پروازی ..
آرزو می خورد فانوسک پیر..
حبه ای عشق به لیوان هوس حل میشد..
کارد آجین شدن انسان را ..
و
خدایی که بریده ست امید از بشری..
رستگاری به سقوط آزاد است..
شاعران مانده و رقاصی قابیل
در این پیروزی ..

یاسر شفیعی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد