فصل بهاران رسید، رفته غم زار ها
چه چه بلبل شنو، ره زده از غارها
تازه شود نسترن برکند از دار ها
کوه بپیچد بخیش جامه ز انوارها
عطر خوش یادها می وزد از باد ها
نم نم باران جهد بر رخ گلزارها
فصل رسیدن رسید در دل بیدارها
برده ز دل کینه را، یار به تیمارها
نی بدم ای چلچله در عوض سارها
فاش بگوید نسیم واژه ز اسرارها
آمده جان جهان در پس زنگارها
دست بزن پا بکوب آمده دیدارها
شعله به روی زمان می چکد انوارها
آذر شیرین سخن می رهد از خارها
سید علی موسوی