درود بی‌کلام در مخزن سخن من

درود بی‌کلام در مخزن سخن من
عشق است و سروده‌های بی‌پایان من

چند سال است که دل به او بسته‌ام
در هر نفس حضورش در جان من

آن که بی‌نهایت مهربان و نرم است
در دل مانند خورشید فروزان من


هر ذره‌اش سوز و عشق و وفا دارد
در این راه بی‌وقفه راه‌بان من

هر سال که می‌گذرد عمیق‌تر می‌شود
عشق من مانند درختی است سرسبزان من

ای دل مهربانی‌های او بی‌پایان است
در جانت عشقی بی‌حد و ارزش‌مند است

چشمانم سخن می‌گوید با یاد
عشق چند ساله مرهم جان و روان من

صفای خلوت دل از خیال اوست
جهان فانی وجودش جاودان من

نگاهش همچون باده‌ای دیرین است
که هر دم مستی افزاید بر ایمان من

نهال عشق او در سینه کاشتم
که باران مهر او روید ز بنیان من

زبان قاصر شود از وصف جمالش
همان خورشید تابان در شبستان من

دل و جان و روانم فرش راهش
که او شاهانه آید سوی ایوان من

به هر جمعیتی او را می‌ستایم
که نامش باشد آغاز و پایان من

بیا ساقی که جانم بی‌قرار است
ز عشقی که برده عقل و هوشان من

سینا باقری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد