در شب بینهایت
میان طنین نبض خویش
راه میروم،بیتاب بیخواب
نه خوابِ تو را دیدهام،
نه بیداریات را اما هر دو
مثل سایهای بر گُردهام افتادهاند
جادهای که میرود
نه آغاز دارد نه سرانجام
فقط تکرار قدمهایی ست
بر زمینی که دیگرم نمیشناسد
هر نفس،اندوهیست
که در سینه جمع میشود
و باز،بیهیچ فریادی
دستنخورده
میماند
نامت را روی بخار پنجره نوشتم
یادگاریِ کسی که هیچگاه نبودها
کاویانی علی