هر کس ندهد بر تو تنی از وطنش
بی کس نشود از دم داده به تنش
تنها شده ای از غم دوران نهان
بی شک نشوی از پس پنهان رهت
آید به سراغت گهی کند گهی تند
آن که نتوانی که بدانی که دهد
بسیار بزایندو برفتند نماند است تنی
قرعه به نشان تو زده اند بی افکن پری
هر آن به دمد بر تن این روح تنت
تا که بدرد پیله از این خاک تنت
حسین زالی زاده