در عمق تاریکی، جایی که خورشید نیست،

در عمق تاریکی، جایی که خورشید نیست،
سایه ای از امید، آرام می نشیند.
چشم به راهِ فردایی روشن و نورانی،
با قلبی که امیدوارانه می تپد و می زند.
بر شاخه ی خشکیده، جوانه ای می روید،
نشانی از امید، در زمستان سرد.
در دلِ سنگِ سخت، گلِ کوچکی شکوفا،
آرام و بی صدا، فریادِ امید را سر می دهد.

هرچند که طوفان، بیداد می کند و می وزد،
امید همچون ستاره‌ای، در شب نمایان است.
در قلبِ غمگین، نوری کم سو، اما،
هست و به فردایی بهتر، امیدوارمان می سازد.
سایه ی امید، ریسمانی نازک و لطیف،
میان ما و تاریکی، پیوند می زند.
قدرت آن را دریابیم، این هدیه ی گرانقدر،
که زندگی را معنا و رنگ می بخشد.
سایه ی امید، همراهِ ماست همیشه،
در روشنایی و تاریکی، تا ابد پایدار.
آرامش بخشِ روح، و دلگرمیِ جان،
تا راهِ امید، تا آفتابِ فردا

مبین فرهادی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد