هرگز مرا نترسان از دار و بند و زندان
من زندهام به عشقی،هرگز نیم پشیمان
گرچه قفس تنیده ،از ایذه تا نهاوند
اما به لطف یزدان ،کوهیم چون دماوند
آزادگان ایران در یک قفس نهادند
دلها اگر چه خسته ، آماده ی جهادند
با خشم و تیر و زنجیر، این دل نمی هراسد
مهر وطن در او هست، ترسی نمی شناسد
دشمن اگر بتازد، دریای ماست روشن
طوفان شویم و یکجا بر تن نموده جوشن
آزاده را نمیرد، جانش پر از امید است
گر چه ز ظلم دشمن، او پیکرش خمیده ست
دیوار گر چه سنگیست، آنسو امید پیداست
هر قفلِ ظلمت آخر، با نورِ ما هویداست
من خستهام ز تکرار، از رنجهای پر درد
از مردمی که آسان ، تسلیمِ بند نامرد
از گریه بر نشانه، از ترکِ ریشه خستهست
این دل، ز اصلِ زخم و آن ریشهها شکستهست
فریاد باید اول ، بر ذاتِ ظلم باشد
نه برگی از دختی ، ما را نشانه باشد
تا ما به جان نیاییم ، با هم دلی نیاییم
در بندِ این شبان و این ظلمها بمانیم
دستی به دستِ هم ده، تا بشکند شبِ تار
فردا شکوفه بارد از ریشههای بیدار
علی جهانیان