دلم اندازه ی یک لحظه ی دیدار تب دارد

دلم اندازه ی یک لحظه ی دیدار تب دارد
هوای طعم سیب و باغ انگور و رطب دارد

اگرچه گفته بودی با دلم همواره خواهی بود
نمی دانم ولی دلشوره هایی بی سبب دارد

خیابان های شهری که به دنبال تو می گشتم
برایم خاطرات خوب و شیرین هر وجب دارد

گذر می کردی و هرگز نمی دیدی به دنبالت
سر دیوانه ای هذیانی اش را زیر لب دارد

تو را می دیدم و ناز شراب آلوده چشمت را
که دائم گفتگو با ماهتاب و نیمه شب دارد

همانجائی که نجوای غروب جیرجیرک ها
سخن ها از کبوترهای با اصل و نسب دارد

نگاهم کردی و گفتی طلوع صبح نزدیکست
و این حال و هوای خوش دعائی مستحب دارد


علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد