شب آمد، تاریکی بر شهر نشست،

شب آمد،
تاریکی بر شهر نشست،
و من، دلتنگ،
در آغوش سایه‌ها پنهان شدم.
تنها صدای نفسهایم،
هم‌آواز سکوت،
در دل شب جاری بود.
اما امیدی در دوردست می‌درخشید،
سپیده‌ای که از پس تاریکی،
راهش را به سوی من باز می‌کرد.

سیدحسن نبی پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد