به گمانم که دلی داده ام و بازنگشت
عشقم افتاد، ولی راه به پرواز نگشت
چشم بستم زِ دلم ، قِصه دل آرام نداشت
خاطرم با تو در این مرحله هم ساز نگشت
رفتی و پشت سَرت واژه یِ ای کاش آمد
قِصه ام بی تو به پایانِ خوش آغاز نگشت
با خودم زمزمه کردم که فراموش شوم
بی تو اما دلِ من تابع این راز نگشت
شبِ من با تو نیامد به دل آرام نگشت
مثل ماهی که در این پرده یِ پُر راز نگشت
نامه ام را ببر ای باد اگر راهی هست
گر چه پیغامِ دل از اشک ، همراز نگشت
تا ابد منتظر لحظه یِ دیدار شُدم
که خودش در دلِ این فاصله دمساز نگشت
و هنوزم به اُمیدِ تو دلم پابرجاست
شعرِ من بی تو اگر بود، سر افراز نگشت
علی حسن پور