دل به اندوه نگاهت بسته ام
از خود و از هر خدایی خسته ام
دست و پا زنجیر و لب را دوخته
از عتاب آب و آتش سینه ام را سوخته
آنکه طفلان را به شیر آموخته
هم خودش ، هم خرمن پروانه ها را سوخته
گاه به طوافم آمدند، گاهی تفو انداختند
هر زمان با حیلتی کار دلم را ساختند
ناصر سرچهانی