منم با یاد تو هر شب، چو شمعی تا سحر گریان

منم با یاد تو هر شب، چو شمعی تا سحر گریان
تو در خوابی و خوشحالی، منم افتاده در طوفان
چه دانی حالِ دلتنگم؟ چه دانی سوزِ این تنها؟
دلم چون بادِ سرگردان، به هر سو می‌دود بی‌جان
تو با آن چشم خاموشت، گذر کردی ز ویرانم
نگاهم مانده بر درها، صدایم مرده در سامان
ندانی شعر من با تو، چگونه ریخت بر دفتر
ز آهِ سینه‌سوز من، نسیمی شد سپس طوفان
تو می‌خندی، تو می‌خوابی، نمی‌دانی، نمی‌فهمی

که جانم هر شب از یادت، شود بیدار،شود گریان
اگر روزی دلم افتد به دامِ چشم تو، باز آی
بدان یک عمر گم بودم، میان گریه‌ی باران

سید رضا آقازاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد