در من شعری است
که واژه به واژهاش تویی
آغوشی است
که جز برای تو باز نشده
و دلی…
که هنوز با "دوستت دارم"های نگفتهاش
زندهست…
پنجرههایی است
که رو به چشمانت باز مانده
دستهایی
که در گرهی دست تو جا مانده
خیابانی است
که به آمدنت نرسیده
و فصلی…
که بی تو
هرگز بهار نشده
لبخندهایی است
که وقت رفتنت یخ زد
و اشکهایی
که هنوز
به خاطرت نریختهام…
من پرم از تو
از نبودنت،
از بودنِ خیالات،
از همه چیزهایی
که با تو "میشد"
اما… "نشد"…
مرتضی فرهمند عارف