دلم برای خودم می‌سوزد،

دلم برای خودم می‌سوزد،
برای چشمانی که شب‌ها ستاره می‌شمرند
تا شاید مهربانی،
از گوشه‌ی ماه سر بزند.
دلم برای خودم می‌سوزد،
که تمام عمر،
در پی نوری دویدم
نوری که من هرچه نزدیک‌تر شدم،
دورتر شد…!
و من ماندم با مشت‌هایی پر از باد
و دلی که هنوز با هر نسیم، می‌لرزد.
چقدر دوست داشتم
جهان، جای بهتری باشد
و آدم‌ها،
اندکی بیشتر شبیه خواب‌هایم
اما مهربانی...
همیشه سراب بود
زیبا، دور، و بی‌سرانجام.


سید رضا آقازاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد