می خواستمش
تا بال های یک پرنده باشیم
تا کوچ
تا فتح یک اسمان
می خواستمش نه اینکه
لنگه های یک جفت کفش باشیم
تا جهنم
می خواستمش
تا بطن های چپ وراست یک دل باشیم
بتپیم تا مهربانی
نمی خواستمش
تا پلک های یک چشم باشیم
تا خواب حقیقت
نمی خواستمش
تا لنگه های یک در باشیم تا بسته شدن
می خواستمش
تا یک جفت چشم باشیم
تا طلوع حقیقت
می خواستمش
تا یک حادثه باشیم تا باران
می خواستمش
تا یک عشق باشیم تا آفتاب
می خواستمش
تا با دست هایش رگ خواب شیطان را بگیرم
زینب عباس پور