با هوای بودنت دل را به دریا داده‌ام

با هوای بودنت دل را به دریا داده‌ام
غافل از احوال خود، در خویش خود افتاده‌ام

در دل شب‌های سردِ این زمستان....،من...، غریب
با خیال بودنت ،در کوی عشقت مانده ام

سوز جانسوزی میان غربتِ شب های من
من که با سوز نگاهت، عمر خود.... سر داده ام

باد می‌ پیچد، ولی.....، عطر تو را...،با خود نداشت
من پریشان ماندم و.... ،دل را به دریا داده ام

رفتی و پشت سرت، ویران شد ٱن منزل، دگر
لحظه هایم پر ز تو ،در زیر باران ،مانده ام

رفتی و در خلوتم ،باران و دل ،همراه شد
در سکوتی پُر زِ تو، اشعار خود سر داده ام

هر زمان من مینویسم ،نامه ای با وزن شعر
هر چه گویم ، از تو و از دلِ به تو ، دلداده‌ام

خاطراتت چون مهی پوشیده این دنیای من
من که در مه‌ ،چون غریبی ، در پی ات ،افتاده ام

مانده‌ام چشم انتظارت، تا که باز ایی مرا
خسته ام از این تَکَرُّر، دل به دریا داده‌ام

هر قدم ،یاد تو میپیچد در این تنهایی‌ام
با سکوتی پر زِ حسرت ، لب ، به نجوا داده‌ام

ای که رفتی بی‌خبر، در من چگونه مانده ای؟
در دلِ این عاشقانه، راز دل، سر داده ام

هر نگاهت آتشی بر روح و جانم می‌زند
سوختم، اما منم ،ٱن عاشقِ دل داده‌ام


محمد ابراهیم امینی سرابی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد