می‌روم!

می‌روم!
من
با چمدانی از خاطره‌ها و بوسه‌ها می‌روم
و تو را فراموش می‌کنم
آه
در فصل پنجم عشق
چرا این همه زخم‌ را
می‌بوسم…


محمدرضانعمت پور

فرو ریخته

فرو ریخته
تو همان قرارقندی
که کمی آب شده
منم آن شربت وشهدی
که قرارش رفته
همچو آفتاب تموز
مانده جرمی ته لیوان بلور
شاید آیی و دمی، آب قندی
گر نشد قسمت من آب قرار
ببری محفل خود جرم بلور
که شوم محو تماشا و حضور

رضا شاه شرقی