وقتی خزان می رسد
ناله های حزین سازیی آشنا
با کشش یکنواخت
قلب مرا می نوردد ...
نمی خواهم گذر زمان را باور کنم
یک مرتبه صدای زنگ ساعت ،
مرا به خود می آورد !
حس می کنم زمان خیال ایستادن دارد
خودم را آهسته به باد می سپارم
نسیم بداندیش
مرا چون برگی پژمرده با خود می برد ...
من در رنگ باخته خود ،
و رودخانه ی نزدیکمان غرق می شوم
لیولنها ردیف شدند در سینیِ
مسی جهیزیه ی مادرم
نجوای او را شنیدم که می گفت:
مهمان می آید
لیوانها را ردیف نگه داشته ام
تا بیایی...
فروغ_گودرزی
چاره ای نیست
جز عاشقانه سرودن
جایی که
نماز درد
هزار رکعت است
محمد خسروی فرد
سرگشته در اعماق شب
سوسوی چراغی نیمسوز
بُرخوردنِ برگهای پاسورِ رنگپریده
و توالیِ ثانیههای نافرجام
نازنین لقائی