برف زمستانیدر سکوت شببر پهنۀ خاک قدم نهادو از دَم مسیحایشنخستین آدمبرفی متولد شد نازنین لقائی
سرگشته در اعماق شبسوسوی چراغی نیمسوزبُرخوردنِ برگهای پاسورِ رنگپریدهو توالیِ ثانیههای نافرجام نازنین لقائی