در جنگل نارون های ترنج
طعم سقوط آزاد می دهد
موهای فر فری باد
حالا کفشِ لنگه به لنگه ی/اتفاق
از خواب خاکستری خیال می پرد
فروغ گودرزی
در بحبوحه ی جنگ شهر
کرم ها به جان/ دستانم
افتاده اند
نه ناخنی می روید و
نه لاک سرخی خبرنگار می شود
حالا فقط سوراخهای پیر/
می چرند در چشمان
گودال های به جا مانده
از ایالت سبز
فروغ گودرزی
سربازها در آرزوی بمباران
مات شاه بلغاری/
بی رمغ و خمیر
فانوس به دست
در بیراهه های سرد استخوان سوز
پا به کیش می گذارند
آنگاه که سیاه و سفید می شود
اولین سقوط شهر
فروغ گودرزی
در گردنه ی عمر
فصل ها سرازیر شده اند
روی ستون کفش کهنه های
صورتم
و تمام خیابانهای زنده را
به بند کشیده اند
حالا من مانده ام و
بوی ناایی که از ساعت/
دلپیچیدگی شناسنامهام
بلند می شود
فروغ گودرزی
بر دیوار خاکستری سرگردان
میان بودن و نبودن
به واقعیترین خیال جهان
چنگ انداختهام
و میشنوم
پرندگان سخنگو را
به همراه ابرهایی که
قدم / آهسته بر می دارند
این مرز نه پایان است و
نه آغاز
تنها عبور است
فروغ گودرزی