شب آرام آرام
گیسوان سیاهش را
زیر روسری آبی آسمان
پنهان می کند
امشب هم
دور از تو
گذشت
آساره نظری
آیا من خوشبخت شدم؟
خوشبختی تا توی حیاط آمد
از پشت پنجره نگاهش کردم
او در نزد
و تا من در را برایش باز کردم
رفته بود
خوشبختی یک شب به خواب من آمد
با ردایی سفید
و تاجی از مروارید
رقصید و رقصید
چشم های من می گویند
سهم من از خانه ی بخت
تنها گریستن بوده است...
من تنها هستم
چقدر از من مادر است؟
چقدر از من زن است؟
چقدر از من معشوقه است؟
اینها را از من کم کنید.
من آن باقیمانده هستم
که تنهاست
بسیار تنها...
و خوشبخت نیست.
تو مرا نکشتی
تو معشوقه بودنم را کشتی
و چقدر خسته است
زنی که زن است
مادر است
اما معشوقه نیست..
آساره نظری