افتاد از دست اتفاق

افتاد
از دست اتفاق
تلخی
افتاد
ازچشم من
عکسی که قاب داشت
افتاد
در آسمان
سپیده ای از کوه
افتاد
به هر سیاه
سفید
همه افتادن ها
زمین م نزدند
اما پیرشدم تا بفهمم
چقدر ازچشم تو افتادن
برای من آب خورده است
ببین
جاذبه شکسته شده
آسمان بغل کرده
تمام افتادن ها را
چقدر
خنده افتاده
درشیار های گونه ات
بی من...


ابوطالب احمدی

در من فراریی زندانی ست

در من فراریی زندانی ست
در من خنیاگری به بغض نشسته
در من چنگیزی می کاود
در من بیژنی در چاه است
در من فرهادی ست بی تیشه
در من خسرویی ست بی شیرین
در من رها یی ست اسیر
من فریادی خفته ام
سکوت کن بر همه اندوهم

امشب هم ستاره ای افتاد
که من نبودم

ابوطالب احمدی

به تو مدیونم

به تو مدیونم
یک حضور طولانی
در پس نبودهایم
چقدر صدا کردی
حاضر... از محتاجت نشنیدی
غایبی عجب واژه ای ست برای من
چه رستخیز غریبی
درونم را میبلعد
واژه کم دارم
تورا میخواهم
اما نیستم
و بهانه،
نه
تاوان نبودن هایم
تازیانه های سرخ
اندوه
شرم
زخم
نیزارهای غروب جمعه هاست

ابوطالب احمدی

بی پیکر تر از آنم

بی پیکر تر از آنم
که مرا بتراشی
دنیا


ابوطالب احمدی

سالهاست از انتظار انتظار آمدنی نمی کشم

سالهاست
از انتظار
انتظار آمدنی نمی کشم
بر بومم نگاه کن
سایه ای نیست


ابوطالب احمدی