مادری آب گوارا در رهش سبز شد
دوید سمت او یک زمان محو شد
دوید جای دیگر باز چشمه را دید ولی آب نبود
دوید دور کوه دنبال آب
نمیدانست چرا آب نبود
کودکش از تشنگی پایش میکوبید زمین
ناگه جوشید آب ز زیر پایش
مادرش وقتی رسید بی حال بود
کودکش را دید و خرم گشت و بعد ....
او دگر تشنه نبود
الینا علی پور