تو رفته ای به جایی ،
که دیگه قرارنیست پیشم بیایی
شاید هم تو بیایی ،
چشمِ دلم نابیناست
اما میدانم که دگر قرارنیست ،
باهم با لذت بخوریم یه چایی
دیگه توو این خونه نیست ،
حتی نور و ضیایی
ای نورِ خونه ، رفتی
دیگه نخواهم دید تو را توو خونه
تو را که بی همتایی
من با تو این زندگی ام را ساختم
برام دعا کن ای رفیق لحظه های سختم
تا یه ریزه دلم آروم بگیره
تو که پُراز مِهر و پُراز سخایی
ای بامرام پس ازسالهای آزگار جاریه ،
نامت توو خونه ی دل
برای من نام تو مثل خونه
جاریه در رگ عشق
کاش با هم میرفتیم و پرسه میزدیم ،
بسوی آن مقصد خوب و غایی
تو برمن ، دلیل هر بُکایی
بعد از تو ازمن مونده ، یک مترسکِ کاهی
خودمو دلداری میدم گاهی ،
که مرگ توو این دُور و بَراس ، نزدیکه
اما زندگی بازهم ،
روودست میزنه به مرگ
شنا میکنم یکریز،
توو رودخونه ی این حیات ، چو ماهی
ای ماهیگیر اجل ، پس کجایی ؟
افکارم پَرته ، به افکاری واهی
بهمن بیدقی
درمیان اینهمه ، نور و نار
میروم بسوی سازگاریِ ساز
میروم بسوی خوبِ نای و نِی
درمیان اینهمه ،
فضاهای پُراز تور و،
فضاهای تار،
میروم بسوی ناز
میروم بسوی مِی
مِیِ عشقت را ، سرمیکِشم یکریز
مست میشوم از مِی
منم و این پای پیاده و، طی
نمیشوم هِی پاپِی ،
محترمند اسرارت
رازهایت ، همه ارزشمند و خوبند
منم و مُهر وسجاده و، سجده ها ، هِی
چه فرقی میکند که فروردین باشد ،
یا که دِی
همچون پلو یکریز قد میکِشم و،
میکنم رِی
فرومیروم در نقشم ، گاهی درنقش یه آدم
گاهی درنقش یه شیء
گاهی درنقش یه پیرمرد فرتوت
گاهی درنقش یه کودک ، کنم لِی لِی
نورت ، وقتیکه میخوانَد مرا ،
میگویم من آماده م ، هروقت که تو گویی
بگو پس کِی ؟
یکی میگفت واژه واژه هات پاتیل اند
گفتم آری ، عشقم است خدای عالَم
آری خیلی عاشقم ، عاشقِ وی
بهمن بیدقی
چرا چشماتو، بستی ز این دنیا ؟
تمام زندگیم بود اون ، نگاه های زیبا
یادش بخیر، من و تو، در اون پگاه های زیبا
من مثل جغدی غمبرک زدم توو یه خرابه
باورت نمیشه بعد ازچند سال ،
هنوزم که هنوزه حالم خرابه
هنوز یادمه چه جوری ، دورشدی تو از کنارم
با یه نوری شتابان ، بمانند ارابه
بجزخاطره هات هیچ دوست ندارم ورق زنم آلبومی را
تو اِی زیباییِ همه لحظه هام
کجا باز دوباره ، قدم زنم و باز بیابم ،
اونهمه یکریز هارمونی را ؟
صدات لهجه ی زیبای عشق و شور بود ،
ولی بال زد و رفت و رفت
رفت و به آینده پیوست ، پشت پا به حال زد و رفت
بی تو، حالم بدجوری ولله گرفته ست
یه توخالی ام همچون طبل
کاش بودی و باز باهم ،
به حیات می خندیدیم ، بمانندِ قبل
کجا رفتی اِی عزیزم ؟ بی تو کلِ عزتم رفت
می بینی منو ز اوج ات ؟
اِی که بودی برام هر دلیل و حجت
یه حیات تلخ مونده مثل قهوه ،
یه ته قهوه ، دراین باقیمونده جونِ این فنجون
بدونِ تو، تمامِ لذتم رفت
یه فالبین چند روزپیش ، فال منو گرفت
گفت هنوز یه چند روزی مونده ازعمر
کاش نمیگفت زین ادامه ،
حرفاش بدجوری حال منو گرفت
بهمن بیدقی
یه درختم ، نگران دراین بیابان
زیرِ هُرمِ لعنتیِ جُورها
یه درختم ، با دوچشمم نگران ،
دراین بیابان
دراین یکریز گرانی
دراین یکریز نِگرانی
هیچ بعید نیست که تا چندوقت بعد ،
درآن کالجِ روبرو،
بین آنهمه میوه های کاجِ پُرآبرو،
پُرشود از لخت و عورها
جنون را ، که به خرخره رسانده ؟
درخواب دیدم ، کسی یکریز داد میزد :
میگفت مصدق بازبیا و نفت را بازهم ملی کن ،
پس کجایی ؟
ازخواب که پریدم من ندیدم ،
میان این بیابان ، بجز افسرده هایی و،
سکوت و سوت و کور و، گهگاه عبورها
به خود گفتم : اینجا که روزی بوستان بود
بیابان است نتیجه ی هجوم لعنتیِ اینهمه ،
یکریز و یکریز زنبورها
زنبورهای وحشی ، زنبورهای عسل را ،
یکریز خوردند
همه دار و ندارشان را بردند
نتیجه ی تناولِ زنبورعسل ، که عسل نیست
سِرگین است
این همه آثاری ست باقیمانده ازاین زنبورها
اگرمیرفت دستان دزدان ، به زیرِ ساطورها ،
که اینجوری نمیشد
بیابان پُرشده ازظلمِ سارق
سارقی که ، ول کنِ معامله هم نیست
نقشه ریخته برای تا ابدالدهر برای همه پولها
دراین وانفسا ابلهی دیدم که یکریز ذکر میگفت
به حرص و هوسِ شهوتِ یکریز با حورها
بهمن بیدقی
به سرم افتاده دوباره ،
یادِ ایام
مراد و نامرادیهای ایام
افتاده ام به یادِ شعرهای خوبِ خیام
چه گورهایی ،
افسرده بودند که نبودند ،
درمسیرِ تیرهای بهرام
روحهایی ، بسی رام ،
ره به بارگاه شریفِ یار بردند
شنیدم روحی میگفت :
چه خوبه که ز جمله ی اسیرام
آنقدر نامه ز سوی یار آمد ،
که صندوقهای پُستی ،
پُرشد ز یکریزِ پیام
پیامهای نخوانده ،
چه بسیارست درآن
اگر دخترکی میداد نامه ای را ،
آیا بدونِ بازکردنِ صندوق ،
واقعاً راحت ،
میگذشت بر تو ایام ؟
به خود میگفتی باید خوانْد آنرا
امان ز دین این مردمِ ظاهراً دَیّان
بهمن بیدقی