سالی که گذشت

سالی که گذشت
طعم شیرین عشق را با تو چشیدم
یک ثانیه هم زندگی را بی تو ندیدم
من مست چشمان تو بودم
به عشق تو نوشتم
به عشق تو سرودم
دیدن تو
تازه تر از شبنم صبح است هنوزم

سیر نمیشود دلم آن هنگام
که نگاهم در آسمان روی تو پرواز می کند
تویی زیبا ترین رویای بیداری
با تو بودن رنگ دنیای من است
با تو ماندن بهترین رویای من است

دست های گرم تو
آفتاب روی تو
امید روز های سرد من

بنفشه نگاه تو
چشم های بی قرار تو
امید شب های تار من

تو هیاهوی جهان دلمی
بیا آرامم کن
دوری تو کابوس من است
با آمدنت بیدارم کن

بهنام بادپروا

بهار در راه است

بهار در راه است
سبزه ها می رویند
نارون ها عشق را تبریک میگویند
و دشت رسیده در امتداد افق
می دوی با جامه سفید
در میان دشت
دشت پر زیبایی است
چشم های تو
لبخند تو
مو های تو
باد صدای پای تو شنید
پا به پای تو دوید
غروب پریشانی مو های تو دید
پروانه به چشم های تو رسید
من تو را می بینم
ای سرا پا همه زیبایی
تو رهایی

تو تجربه لمس خدایی....

بهنام بادپروا

امسال بهار بوی زندگی می دهد

امسال بهار بوی زندگی می دهد
بوی عشق ، بوی امید
بوی خاک باران خورده
و نسیمی که غم صورتم را می فریبد
و لبخند را بر گونه هایم می کارد
حالم خوب است
مثل رویش سبزه از شکاف سنگ
مثل جوانه امید از میان رنج
مثل تک میوه کال باغ ترنج
احساس عجیبی‌ست
ولی دوستش دارم

بهنام بادپروا

رقص فقر با خودم گفتم

رقص فقر
با خودم گفتم
بروم بیرون هوایی بخورم
می خواستم از رنج دنیا برهم
و دل از مشغله و غم بکنم
آهنگ شادی از کوچه می آید به گوش
پسریست در گوشه ، دختری در آغوش
می خندد لب او ، دخترک فال فروش
برق چشمانش از جنس امید
آرزویی خورده در سینه اش حبس ابد
به گمانم دوست دارد از این کو برود
برود شاید که کسی فال هایش را بخرد

پیرمردی که خم شده قامت او
و عصایی در دست
قدمی بر می دارد ،
کاری که شده عادت او

چیست این ؟
دیده ام خیره بماند..
مردی  که می رقصد اما پریشان است
گفته بودم غم در این برزن خروشان است
لرزش نرم قدش لرزه به جانم
ترکش رقص غمش بر دیدگانم

کشیدم از دل آهی
و نشست بر دیدگانم اشک
دیگر نمیتوانم و نمیخواهم اینجا باشم
میخواهم به آن پستو سر بزنم
و جرعه ای شادی سر بکشم
دوست دارم بروم و از اینجا گم بشوم
بروم جایی دور
در فراسوی امید
در ساحل موسیقی لم بدهم
و خالی بشوم از همهمه
پر بشوم از تنهایی
تا دل ، خانه تکانی بکند


بهنام بادپروا

محبوب من

محبوب من
پاییز است دیگر
چه می شود کرد
دل در این تکاپو
میخواهد همرنگ شود
زرد میشود دیگر
با اینکه خزان در وجودم رخنه کرده...
اما به بهاری ایمان دارم که به زودی از راه می رسد..
آورده پاییز برای من
دلی آشفته و ذهنی پریشان
آب از سر من گذشت دیگر
همه آشفتگی ها برای من
آرامش محض به کام تو


بهنام بادپروا