دنیا ی دغل پر ز تزویرو ریاست

دنیا ی دغل پر ز تزویرو ریاست
حرفهای قشنگ همه بهربقاست

من اینم و آنم همه درکام وزبان
گربه عمل آیدهمچوبادهواست

همه درفکر تضمین هستیم و سند
چون خلق عاری ازهرعهد ووفاست


دنیا که همان گردش و دور است
خلق ره گم کرده و درراه جداست

باجبرو دغل به فکر مال وسمتی
غافل که همه در پیش خداست

دل بشکنیم بی انکه بدانیم غمی
این اوج وقاهت وجوروجفاست

خود فروشی شده مرسوم وبروز
این حجم وقاهت ازکی رواست

دزدیم ز ترازو اماصف اول به نماز
این توشه تهی فقط بهر نماست

اری ما بدشده ایم از ریشه وذات
خورشید وزمین همواره بجاست

همه زنجیر شدیم در دام هوس
با ویترینی که پر ز زرق وجلاست

دنیای فریب یقین داریم گذراست
اما این موجوددوپا بازدرخطاست

بچرخ و بتاز این نیز بر تو گذرد
این سرکشی ات سنگین بهاست

ان نباخت که وارد این بازی نشد
چون ماهی دریا ازاین زندان رهاست

داودچراغعلی

عشق ومحبت زاده لطف خداست

عشق ومحبت زاده لطف خداست
دل عاشق ز کینه وغم جداست

با عشق نزنی زانو به ناتوانی
کوه انگیزم شوی وهیچ نمانی

داودچراغعلی

سلام بر ان منجی و موعود

سلام بر ان منجی و موعود
آنکه خواهد آوردعطروعود

باشدازنسل پاکان و احمد
منتظرباشیم تارسد ازاومدد

نیمه شعبان هدیه دادبه عسگری
زمانی که اید نباشد ستم راسنگری

پس دراین بگذر ازهر جفایی
دنیارارهاندمنجی از بی وفایی

مثال یوسف که بگذشت ازده برادر
همانان که دور کردندسالیان ازپدر

فرستادند خورشید ماه رابردگی
نزد پدر بردند آبروی گرگی

خداوندا بده تا آندم مجالم
چه بس بینم صاحب زمانم


داودچراغعلی

چنان محوسکوت صبح پاییزم

چنان محوسکوت صبح پاییزم
جدا از رنج وافکار غم انگیزم

چه بودوخواهدشدهمه بااوست
پر از حس امیدی دل انگیزم

ندارم ترس فردایی که در پیش است
شاکر یزدانمو از عشق لبریزم

به کام تلخ این لحظه چه سودم
که من بااهل دنیا در گلاویزم

خوشم در لحظه .اماپرسعی وتلاشم
من نه آنم که خود با تقدیر درآویزم

نه خودرا ازنفس اندازم و اسرار
نه ان بیدی که با بادی بلرزم

داودچراغعلی

کنار عکس خاموشت نیایش میکنم باعشق

کنار عکس خاموشت نیایش میکنم باعشق
تورا درپیش معبودم سفارش میکنم باعشق

بی خبر از حال تو ماندن کار من نیست
من دراین حالم تورا ستایش میکنم باعشق

بیا عمرم که ازباغ دل گل چیدم برایت
گل که سهل است۔جان فدایش میکنم باعشق


این بهارم رو به پایان است ۔پس کجایی؟
که یادت در دلم بغضی تراوش میکند باعشق

اهو زدشت خرامان است مکن رسم بی وفایی
من این دشت را از رخت نگارش میکنم باعشق

چنان مات ومبهوت و معتاد دلدارم
که این تن وجان را خمارش میکنم باعشق

اگر ان بی وفا خبر دارد ز این حالم
عذاب عاشقی بامن.حلالش میکنم باعشق

گذر این عمر کنار تو قشنگ است
تونباشی ۔بی شک تمامش میکنم باعشق

اگر دارو ندارم باشد یک بره میشی
به زیر پاهایت۔قربانش میکنم باعشق

خداوندا گر گیری در این غم تو دستم
تاجانی به تن دارم نمازش می کنم باعشق

داودچراغعلی