سپیدی موهایم
یادآورِ سوزهای بهمنی ست
هر زمستانی که تولّدم را مرور می کند...
بی آنکه مشتی گره کنم،
ویا فریادی برآورم
کلمات در من شورش می کنند
تادرنیمه ی تاریکِ خویش انقلاب کنم
روح انگیز هاشمی
تو را به اندازه ی روزهای نبودنت،
دوست دارم
از آینه ی تودرتوی دلم که می گذری،
بیشتر دوستت خواهم داشت
تو ماه نیستی که بکاهی
آفتابِ روزافزونِ بهاری...
روح انگیز هاشمی
بی تو نمرده کفن پوشم
درون سینه ام قیامت است!
تو را ای خیالِ شکستنی,
چگونه از تصویر,بیرون بکشم؟
حبس شده ام,
در جهانی,
به وسعتِ یک قاب
پیامبری عصاشکسته ام,
در خویش سرریز شده,
باید دریا را به آغوش بکشم !
ای اشک ها!
به دلتنگی ام ,
فرصتِ خواب دهید...
روح انگیز هاشمی