بارها مرگ را چشیده ام
مرگی تدریجی و مرگی تلخ در میان مردمانِ کوته فکری که سوختن و ساختن را پاکی،و گذر کردن از آن را جرم می پندارند
سالهاست که ذهنمان.را به غل و زنجیری از تفکرات پوچ و بی اساسی بسته اند که با هیچ قانونی از ذهنمان هم خوانی ندارد
رها شدن،آزاد شدن جرم.است
رهایی از جبر زندگی و رهایی از بردگی در مکتبمان گناهی نابخشودنیست..
در دنیایی که به اجبار در آنیم و ناخواسته وارد آن شده ایم
جواب این همه ناعدالتی و اجحاف در برابر روح و جسمان را چه کسی پاسخگوست؟؟
دلم آرامش میخواهد
آرامشی از فکر و اندیشه خودم نه تحمیل یک عمر بردگی...
رونا فرخ
آسمان،تاریک و خسته ام در انتظار آمدنت ،بی قراری میکند
هوای آمدنت،غم و اندوه را از من می کاهد و تورا عاشقانه برایم می طلبد
کاش اینبار ،نفس هایت بوی ماندن بدهدو دستهای امنت ،سایبانی برای خستگی هایم شود
و من همچنان تو را در انتظارم...
رونا فرخ
گاهی بی هوا دلتنگت میشوم
بی هوا بیقرارت...
آرام می آیی می نشینی بر قلب خسته ام و با لبخندی از گوشه لبانم می گریزی..
یادت شیرین تر از شهد عسل،زیباتر از گلهای بهاری ست...
کاش چشمانم را ک اینبار میبندم و دوباره یادت بر دلم نقش می بندد.
صدایی رویای زیبای مرا دوباره ویران نسازد.
رونا فرخ