گفته بودی، در بهار می آیی
سر زده چون باران؛
به وقت شِکفتن اولین شکوفه
به وقت بوییدن خاک،
در حول و حوش قد کشیدن ِبیدهای جوان
گفته بودی می آیی
و در کوچه باغ های خاطره می گردیم
و به برگهای شقایق تفالی می زنیم،
گفته بودی ،قرارمان زیر بلندترین شاخه ی درختان سنجد،
آنجا که شکوفه ها فقط شعر می دهند،
من شعر می بافم و تو شعر می شوی
و دامنم نمناکِ از بوی علف،
و تَنِمان بوی چمن فشرده را خواهد داد،
قرارمان بود به دیده بوسی و عشق ،
گفته بودی در بهار می آیی،
رج به رج ،دلم را در سیر و سرکه جوشانده ام
و بر گیسوان خیسِ معطرم ،
سنبله هایِ کوچک سنجاق کرده ام،
و بلند بالا به انتظار ایستاده ام..
به گمانم اول بار، در بهار بود که عشق
به خانه ام آمد..
و ایوان خانه ام لبریز عطر بهارنارنج شد،
و اینک سبزه و شکوفه و باران همه هستند
می دانم در این بهار می آیی،
و دستانم از این شوق سبز می شوند
می آیی در لحظه شکفتن سیب ها ،
و من به تلاوت چشمانت می نشینم
و جهانِ من الی احسن الحال می شود..
زهرا سادات