من چرا؟حس عجیبی دارم.

من چرا؟حس عجیبی دارم.
در دلم غم غریبی دارم
من چرا عریانم؟
به کجا؟ تازانم
ظاهراً من, مردم
مرگی در سکوتی تلخ
در زمینی سرد و سخت
من کفن بر تن ندارم
من از این دنیا
به جز درد, جامه ای بر تن ندارم
درد من درمان نداشت
زخم من, کاری, بود
مرگ من پایان غم بود
مرگ,با من آشنا بود
آشنایی باوفا بود
او در آغوشم گرفت
او مرا بوسید وبرد.


سارا بیگلری

گلی زیبا, تک و تنها,..

گلی زیبا,
تک و تنها,..
در کویری خشک و سخت ,....
میان پشته ای از خار,ریشه داشت.
او تنی زخمی داشت
ریشه ای جاری داشت
او به پژمرده شدن عادت نداشت
او گلی با ریشه بود
در میان خارها,
با وجود زخم ها,..
با وقار و با شکوه
او هنوز, بشکفته بود.
او گلی زیبا بود
گرچه او تنها بود.

سارا بیگلری