بدون کفش می دوید

بدون کفش می دوید
متاثرشدم
ناگاه چشم م
به کسی افتاد
که پانداشت
سید حسن نبی پور

گناه ما دوست داشتن است

گناه ما
دوست داشتن است
درجهانی که
عشق جرم است
وآدمها آفتاب پرست می شوند
رنگ  به رنگ


سید حسن نبی پور

چشمانم را خوابی نیست

چشمانم را خوابی نیست
هجوم  بیرحمانه ی خیالت
مرا پریشان می کند


سید حسن نبی پور

کاش در ابتدای راه بودم

کاش در ابتدای راه بودم
دانش اموزی با کیف
با دفتر و مداد و پاک کن
بی پروا
راحت می نوشتم
و اشتباهاتم را پاک

بزرگ که شدم
خودکار به دست گرفتم
با اشتباهاتی پاک نشدنی


سید حسن نبی پور

باچشمانش گفت:

باچشمانش گفت:
برایم شعر بخوان
اماخسته ترازآنم
با واژه های اندک
از خوبی های تو بنویسد
قلمم
یادگاری از باتو بودن را


سید حسن نبی پور