آن روزها زود گذشت
زیرباران با پای برهنه
بانسیم صبحگاهی
برفرازتپه هامی دویدیم
وباعبوراز کوچه های باریک
به خانه می رفتیم
و می خندیدیم
شوق برگونه های ما
زیبا می بارید
شعرهابی جان
محتاج نوازش مهر
محتاج نگاهی سرشارازعشق
آری ان روزها
درنیشابور
چهارفصل زیبا بود
تابستان گرم را
شنا میکردیم
در حوض خانه ی مادربزرگ
تن رامی سپردیم
به زلال آب
افسوس
این روزها ازترس
ونگاههای هیز
لباسی ازوحشت
بر تن هاکرده ایم
ودرعمق وجودمان
باحسرت های گذشته
در خوابی عمیق فرو رفته ایم
باطلوعی دیگر درتکرار زندگی
سید حسن نبی پور
کاش درابتدای راه
دانش آموزی بودم
ودرس میگرفتم از زمان
بابا مثل آب خوردن
نان می آورد بر سر سفره ما
وقتی خستگی را
بر بالش شب می گذاشت
کاش جهان برمدار عدل میچرخید
سید حسن نبی پور
تارک دنیاشده ام
درچشمانم خشک شده
اشک هایم
بساط پهن کرده
عشق
انتظارمی کشد
دلم ماندنی نیست
جاده ها
یکطرفه
درمانده شدند
چرخه های زندگی
ازنکرار بی رویه
شعله ور بود ؛
در عذابی
که عسل می نوشید
جان می دهد ؛
دخترم ،
به تن خسته ام
تگرگ زد
باغچه ای که
عشق جاری بود
درباران نگاهت
ازچشمانم
اشک می چکد .
پای سفره ی تنهایی
نیست برای من
اشتهایی
یخ می زنم
دربرودت آغوشت
در تابستان گرم
تلخی چای سرد شده
مزه مزه می کند ،
هجرانت را.
تشنه ی عشق توام ؛
یخ زدم ،
در زمستانی سرد .
عقربه ی جهت نما
به مشامم می رساند
عطر تورا
عقربه ی جهت نما
مسیر بهشت را
به آغوش توختم می کند
قامت تورامی ستایم
ایستاده
به وقت نماز
رنجیده ام
ازفرش پلاسیده ی خانه
درزیر قدمهایم
باران باش
مپرس
از ظرفهای خالی
اشکهایم
چون رود جاری شده اند
درفراق تو
سیاه شده اند ابرها
درغرش رعدوبرق
ازمسافتی دور
خاک خورده انتظار
چشم می دوزد
در دل جاده
خطی برچشمانت
کشیده ام بر روی کاغذی سپید
ازجنس غم
هوای عاشقی
به سرم می زند
در حرارت تنت
هجوم تگرگ وسیلاب
یادآور دردهای ناگفته بود
درچرخه ی فقر زندگی
درنوشتن یک غزل
تیغ می زند
خوشنویس حباب مرکب را
بال می سوزانند
پروانه ها
درطواف گل
قلبم
ساعت منظمی ست
درگرمای آغوشت
آرزوی گلستان
شکوفایی گل هابود
بدست گل کار
قصه می خواند
مادر
ازلبخندهای فرزندش درکهنسالی
روح پرکشیده
کمی آهسته تر
گربروی می میرم
زمان درحال گذر
جغرافیا مهمه
حال بگو کجائی عشقم
سیدحسن نبی پور
عشق ازبهشت تو؛
به پروازدرمی آید ،
درصحن بارگاه غریبت .( ،امام الغربا، ع)
آفتاب چشمانت ؛
به چشمانم نتابیده ،
شب ، ستاره من باش .
چادرنمازش ؛
بوی یاس می دهد،
بانوی پهلوشکسته .( اشفعی لناعندالله)
عروس ازبس که رقصید ؛
تمام طاقتش رفت ،
امان ازدل داماد.
خنده شان درد داشت ؛
عروس شان پانداشت ،
دامادهم بی دست وپابود.
غربت آن است ؛
بدانندکجایی ،
نگیرند سراغت . یاغریب الغرباء
پنجره ؛
خمیازه می کشد،
ازنگاهت .
باله می رقصد ؛
ماه؛
درآغوش ستارگان.
کتابی ناخوانده ام ؛
کاش ... بادبیاید،
مراورق بزند .
من ازعشق توسبزشدم ؛
خداتو را...
برای دلم آفرید .
ازآبی چشمانت ؛
سهم من ،
حسرت پروازبوددرآسمان .
در هجرانت ؛
خورشید غروب کرد،
پشت تابوت ملایک راه افتادند.
چشمه ی کوثر؛
مرهمی ست ،
برای زخمهای دل شیعیان .
سنگین ترین بغض علی؛
شب دفن زهرا،
در شب بود.
گویند رفتهای بانو؛
من هر روزتو را می بینم،
من دیوانه ام.
خدایا او که بود؛
با مهر زهرا ،
در دنیای بی او چه کنیم.
سیدحسن نبی پور
صدا کن مرا ؛
صدایت خوب است ،
صمیمی باش .
باهرکه هستی ؟
ترک ماکردی ،
یار مانیستی .
آدم خوبی باشید ؛
برای عشق ورزی ،
احساس امنیت ایجادکنید.
دعاهامان مستجاب نشد ؛
ایمان ازبین رفته ،
باورانسان ها .
خورشید تابید ؛
سبزه دمید ،
آب راکدخشکید ،
هیچ عاشقی کامروا نمی شود ؛
اگر نپاشد بذر مهر ،
معشوق را .
باهرکه هستی ؟
ترک ماکردی ،
یار مانیستی .
صدا کن مرا ؛
صدایت خوب است ،
صمیمی باش
ازدرد ؛
به خودمی پیچم ،
شادبودنم آرزوست.
عاشق می میرد ؛
ازبی اعتنایی ،
درکوچه های عشق ؛
سیدحسن نبی پور