نقاشی کردند تورا

نقاشی کردند تورا
فُوج فُوج موج
در چشمِ خیسِ ماهیِ آزاد
وقتی خاکسترت
بومِ دریا را به آتش کشید!


سیدمحمدرضالاهیجی

سپس پس می‌رویم

سپس
پس می‌رویم
وقتی از پسِ عشق
بر نمی‌آییم!


سیدمحمدرضا لاهیجی

پرده افتاد و عشق پیدا شد

پرده افتاد و عشق پیدا شد
روزِ نو آشنایِ ری‌را شد
یاسِ احساس داد زد خورشید!
سوژهٔ شعرِ فردِاعلا شد
ابرِ تشویش رفت و خانه پُر از
جنگلِ سبزِ چشمِ لیلا شد
عسلِ کوهپایهٔ سبلان
فقط از آنِ مردِ تنها شد

روستازاده‌ام که در تبِ شهر
یک‌نفر ضامنِ دلِ ما شد

سیدمحمدرضا لاهیجی

مادرم شاعر بود!

مادرم شاعر بود!

وقتِ صبحانه پس‌از چیدنِ یک‌سفره‌ امید

می‌نشست از نَفَسِ اوّلِ روز

باز در آینهٔ چشمِ پدر

با دوبیتی و غزل!

با نمک‌پاشِ سلام

واژه واژه می‌ریخت

در نگاهِ من و سارا خورشید!

پدرم می‌خندید

مادرم می‌خندید

من و سارا به‌‌خدا

سرِ آن سفره چه دارا بودیم!

سیدمحمدرضالاهیجی

گاهی به‌جایِ من

گاهی به‌جایِ من
به‌جایِ تو
به‌جایِ ما
حتّیٰ به‌جایِ دل
درخت باید بگوید:
گنجشک باید بگوید:
کلاغ باید بگوید:
خاک و آب و باد و آتش باید بگویند:
ابر و ماه و خورشید و فلک باید بگویند:
اصلاً همه با همه باید بگویند:
اشتراکِ دو خودآیِ در یک‌نفر
چیزی نیست
غیراز دیوانگی و دو دنیا عاشقی!

سیدمحمدرضا لاهیجی