خزانِ عشق نبینی که من به هر دَمی -ای گل-
در آرزوی شکوفایی و بهار تو بودم...
شهریار
گر یار ما خواهی شدن
شوریده و شیدا بیا …
شهریار
با چشم تو
از هر دو جهان گوشه گرفتیم
مائیم و تو
ای جان که جگر گوشه مایی...
شهریار
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم.
"شهریار"
شهریارا
شعرهای تو دَوا بود
آن صفای شاعری با تو صفا بود
تو بِرفتیو غم رفتن تو
تا به حالا در همه شعرهای توست
زنده یاد استاد شهریار