سر نهادن پای استقلال میهن ننگ نیست

سر نهادن پای استقلال میهن ننگ نیست
ملت خود را بلند آواره کردن رنگ نیست

بستن راه نفوذ دشمنان دین حق
در فضاهای حقیقی و مجازی ننگ نیست

سیره آل عبا سرچشمه آیین ماست
اسوهٔ اهل ولا شیطان بی‌فرهنگ نیست

باز استکبار ما را داده در شعبش قرار
غیر کفر از یاری مستضعفین دلتنگ نیست

با بصیرت در رکاب نائب جان جهان
دین ستیزان را به جای خود نشاندن جنگ نیست

چشم بر تدبیر شیطان دوختن نابخردی است
شیوه اهریمنان جز فتنه و نیرنگ نیست

ای امیر این کدخدا در سر ندارد جز فریب
پایبند عهد خود این یار شوخ و شنگ نیست

بوف شوم است اینکه می‌خواند به گوش ما مدام
نغمه شورآفرین مرغ شب آهنگ نیست

تکیه بر خویش و خدا ما را به ساحل می‌برد
ناخدا بر جام زرین تو جز ارژنگ نیست

باز هم آهنگ پای فتنه می‌آید به گوش
یا اولی الابصار هان این فاصله فرسنگ نیست

می‌کشد معمار فتنه عربده در خلوتش
مستی قدرت کم از سکر شراب و بنگ نیست

نغمه‌های شوم می‌آید ز نای کرکسان
در پس پرده کسی جز مرغ بد آهنگ نیست

جنگ احزاب است باید خندقی آماده کرد
گرچه دشمن قدرتش افزون‌تر از یک هنگ نیست

با تسامح از خطر ایمن نمی‌گردد وطن
پاسخ خصم کلوخ انداز غیر از سنگ نیست

مرد حق ( نستوه ) بیدار و شجاع است و امیر
اهل بدعهدی و رنگ و فتنه و نیرنگ نیست


علی اکبر نشوه

بیایید در کشف معشوق کوشش کنیم

بیایید در کشف معشوق کوشش کنیم
خمودی و بیهودگی را نکوهش کنیم

برای شکوفایی و خلق آثار نو
در آفاق و انفس پژوهش کنیم


علی اکبر نشوه

پروین ستاره‌ایست پرنور و پرفروغ

پروین ستاره‌ایست پرنور و پرفروغ
کم ستاره‌ایست با این همه نبوغ

در آسمان شعر چون او کسی ندید
گرچه در آسمان چرخی زد و پرید

در نظم بانوان الحق ستاره بود
اشعار دلکشش هر یک شراره بود

شعرش صمیمی و از عمق جان اوست
مطلوب اهل دل حس و زبان اوست

طبع بلند او فریاد توده‌هاست
ناگفته درد دل آن ناشنوده‌هاست

پندت دهد ولی در قالب مثل
حنظل خوراندت در پوشش عسل

می‌گوید او سخن از شهر و روستا
ظلمی که می‌رود از شاه بر گدا

از اشک بیوه زن خون دل یتیم
یاقوت تاج شاه آن رهزن قدیم

از سوزن و نخ و از ماش و از عدس
از مست و محتسب داروغه و عسس

از طعنه‌های سیر از رنجش پیاز
از نیمهٔ شب و از سوز و از گداز

پروین هنروری بی‌باک و بی‌ ریاست
پاکیزه بنده‌ای در درگه خداست

او مرشدی ادیب چون اعتصام داشت
در رشد شعریش او اهتمام داشت

پروین از این جهان خیری ندید و رفت
از باغ زندگی برگی نچید و رفت

در دامن گلش هرگز کسی نخفت
لالایُ لایُ لای بهر کسی نگفت

عمرش فزون نشد از پنج و سی بهار
دست اجل ربود این گل ز شاخسار

در شهر قم کنون آسوده خفته است
بر سنگ مرقدش شعری که گفته است

خاک سیه نگر بالین و بستر است
آن را که در ادب رخشنده گوهر است

علی اکبر نشوه

زن نیک کردار نیکو نهاد

زن نیک کردار نیکو نهاد
چو در خانه بخت خود پا نهاد

سپارد به شویش دل و دیده را
کند هدیه لفظ پسندیده را

ببندد فرو دیده بر غیر او
کند عیب او را به نیکی رفو


گه تنگدستی رفیقی صدیق
به هنگام غم غمگساری شفیق

بود بهر شوی نکویش لباس
سزاوار تکریم و حمد و سپاس

نباشد سزایش به غیر از وفا
که کاشانه را کرده مهد صفا

به وقت سواری بر اسب مراد
نشاید که آن مهر بردن ز یاد

بود قانع ار زوج در زندگی
برایش کند دلبرش بندگی

قناعت نه تنها به سیم و زر است
به بخشیدن دل به یک دلبر است

علی اکبر نشوه

من برگی از درخت سرسبز انقلابم

من برگی از درخت سرسبز انقلابم
از دودمان پاک و سرچشمه‌های نابم

خوش رنگ و با نشاطم از کلک رحمت دوست
شاداب از آن سحاب و باران بی‌ حسابم

نخل رشید عشقم روییده در ولایت
تدبیر بی‌نظیر معمار انقلابم


دریای معرفت را غواص چیره دستم
در آسمان دانش چابک‌تر از عقابم

گویم حدیث رحمت در حلقه محبت
نشنیده کافر عشق حرفی به جز عتابم

دریای بیکران است دیوان عشق و ایثار
من قاری و غریق امواج این کتابم

راهی اوج قافم در زیر نور مهتاب
چشم انتظار صبح و دیدار آفتابم

نستوه پایدار است در عهد خویش با دوست
دشمن به خواب بیند دوری از آن جنابم

علی اکبر نشوه