مهر آمد ماه من به پا خیز
فصل طرب است فصل پاییز
مهر آمده سرفراز و پیروز
شب رفته رسیده باز نوروز
مهر آمده پرفروغ و تابان
تا زنده شود دوباره بستان
مهر آمده ماه آفرینش
سرچشمه شور و شوق و بینش
مهر آمده مهربانتر از پیش
مهر من و ماه من بیندیش
مهر آمده شمع راه بینا
چون شعله نور طور سینا
مهر آمده از مدار افلاک
تا لاله و گل بروید از خاک
مهر آمد ماه پاک پرواز
برخیز و پر سفر بکن باز
مهر آمده باغبان بینش
باز آمده سوی باغ دانش
مهر آمده سال نو شد آغاز
عید آمده طرح نو در انداز
علی اکبر نشوه
خروسی با وقار و با صلابت
به سر تاجی مرصع از وجاهت
کنار بوستانی سبز و پرگل
معطر از شمیم یاس و سنبل
به همراه عیال با نجابت
که میکرد از عفاف او حکایت
مصون از چشم ناپاک اراذل
که از ستر و حجابش گشته حاصل
قدم میزد خرامان و سبک بار
به دور از های و هوی شهر و بازار
در این اثنٰی خروسی لاابالی
که ذهنش بود از اندیشه خالی
جوان غافلی دور از تعهد
به ارزشهای والا بی تقید
برون آمد بزک کرده ز لانه
غریق زیورآلات زنانه
به نزدش مرغکی غافلتر از او
رها از هر مرام و مسلک و خو
لباس تنگ و نازک کرده بر تن
به دست باد داده موی خرمن
تمام تار و پود او نمایان
ز پشت پوشش کوتاه چسبان
ز جا کنده به بالا برده ابرو
پریشان کرده دلها را چو گیسو
سراپای وجودش عشوه و ناز
به او مشتاق مردان هوسباز
قدم میزد کنارش مردک لوس
بدون درکی از مفهوم ناموس
خروسی درخور نقد و نکوهش
از او خون خردمندان به جوشش
خروس باحیا یک دم برآشفت
خدا لعنت به مرد بی حیا گفت
جلو رفت و گرفت او را در آغوش
به نرمی گفت چیزی بر در گوش
تذکر داد با بوسه به رویش
که باشد فکر مرغ و آبرویش
علی اکبر نشوه
روشنی بخش زمین و آسمان
پرتو مهر است مهر مهربان
مهرورزیهای جان بخش جهان
از دلش میجوشد ای آرام جان
مهر میبخشد به عالم زندگی
در کمال رأفت و بخشندگی
پرتو انصاف خود را بامداد
میفشاند در کمال عدل و داد
میدهد هدیه به هر کس حق خویش
پیش از آنکه دست خویش آرد به پیش
مهر از این مهرورزی زنده است
مهر تا می ورزد او تابنده است
مهرورزی را اگر از کف دهد
آتش مهرش به سردی مینهد
کهکشانها با هزاران مهر و ماه
لشکریان سپاه لطف شاه
میکند سوی هدف طی مسیر
منسجم تسلیم تدبیر امیر
مهربانا کهکشان گیسوی توست
مهر تابان پرتوی از روی توست
آسمان و ماه و مهر و مشتری
با همه زیبایی و افسونگری
با اشاره بهر تو آمد پدید
بهر خود گُل را ز گِل او آفرید
لطف رحمان جلوهای در خاک کرد
بعد از آن تسخیر او افلاک کرد
مهربانا در خودت اندیشه کن
مهربانی را دوباره پیشه کن
مهر گردونی و گردت مشتریست
آتش عشقت متاع دلبریست
شعله ور کن عشق را در جان خویش
تا شود بیگانه محرمتر ز خویش
پرتو عشقی و برتر ز آفتاب
مهربانانه بر این عالم بتاب
با سخاوت هدیه کن ایثار و داد
تا بروید از دل پاک اتحاد
علی اکبر نشوه
بر حذر باش از رفیق خوش خط و خال دو رنگ
میفریبد با سخن هایش تو را خیلی قشنگ
صورت شاداب و جذابش چو گلهای بهار
سیرت سرشار بغضش سختتر از نیش خار
میکند تعریف و تمجید از رفیق پاکدل
تا بدزد قاپ او را بلکه گردد منفعل
با زبان چرب و نرمش میبرد از او قرار
میزند از پشت خنجر در لباس یار غار
اشک میریزد در اندوهش چو باران بهار
تا بریزد روز شادی زهر خود را مثل مار
مینشیند در کمین صید خود با حوصله
مینمایاند خودش را جان نثاری یکدله
با هزاران حیله و حقه نهان و آشکار
میبرد ترفندهای نابکارش را به کار
میکشد آرام صیدش را به سوی پرتگاه
تا بیفتد بیخبر در ورطه جرم و گناه
میشود آزرده از توفیق و رشد دیگران
ناامیدی میکند تزریق در پیر و جوان
در سخن تنها طبیب حاذق درد آشنا
در عمل تنها گذارد دوستش را در بلا
میتراشد از برای حق همیشه باطلی
شبههای بر هر کلامی با کلام نازلی
با تعصب میفشارد پای بر افکار خویش
منقلب از انتقاد منصف فرخنده کیش
خاک و خاکی مینمایاند ولیکن آتش است
در قبال حرف حق مثل مرادش سرکش است
علی اکبر نشوه
شاخه ای گل با گلستان کی برابر می شود
از شمیمی باغ و بستان کی معطر می شود
گر بخواند غنچه ای در خواهش باران دعا
بی صدا پژمرده و آهسته پرپر می شود
غنچه و گل گر بر آرند از صفا دست نیاز
از سحاب لطف حق باران مقدر می شود
ٔ
خانهٔ سبز خدا و حلقه وصل و دعا
خاطر شیطان از این الفت مکدر می شود
صحبت اهل نیاز و سجده و درگاه دوست
این چنین فیضی نوشتن کی میسر می شود
لطف معشوق ازل نستوه اگر داری طلب
با امام و مسجد و منبر میسر می شود
علی اکبر نشوه