این کودک رعنا را آزاد کن آزاده
بگذار رها باشد بی دوز و کلک ساده
بگذار کند بازی در کوچه و در برزن
بی دغدغه و شرم زشت است برای من
بگذار بچرخد او در دشت و دمن چون باد
بگذار کند بازی گاهی بکشد فریاد
گاهی بپرد بالا گاهی بپرد پایین
شادی و نشاطت را هر لحظه کند تأمین
از کوه و کمر بگذار گاهی بردت بالا
دنباله رو او باش مستانه و بی پروا
از دار و درخت او را پایین نکشی هرگز
ترسیم نکن بهرش هر روزه خطی قرمز
محبوس نکن او را در محبس سن و سال
بگذار جوان باشد پر جنبش و شور و حال
مهمان لبش باشد پیوسته گل لبخند
با غنچه لبهایش شادی بخورد پیوند
تا پیک اجل آید سر زنده و خندان باش
چون کودک دانایی مسئول و خرامان باش
علی اکبر نشوه
ای مدعیان از غضب یار بترسید
از هیزم اعمال خود از نار بترسید
خورشید پس پرده عیان است ببینید
یک سو زده خود بینی از انکار بترسید
جز یار کسی محرم اسرار جهان نیست
از گفتن اسرار به اغیار بترسید
کوتاهی و غفلت ز حدودات الهی
از وسوسه های دل بیمار بترسید
زیرک ندهد دل به دل شایعه سازان
از همدلی دشمن غدار بترسید
غیبت ثمر عجز زبون است رفیقان
از غیبت و از خوردن مردار بترسید
عادل نکند هیچ نسنجیده قضاوت
از محکمه و محضر دادار بترسید
نستوه نزد دست به کاری که نشاید
از برزخ و از عاقبت کار بترسید
علی اکبر نشوه
اهل بیت مصطفی خورشید و اصحابش قمر
بر مدار لطف ایشان کهکشان ها مستقر
پرتو آراء شان تابنده تر از آفتاب
انس و جن بر گرد این انوار ربانی قمر
آیه تطهیر در توصیفشان آمد فرود
تا نپندارد کسی خود را از ایشان پاکتر
چون به میدان پا نهادند از پی اثبات حق
پیر نجران قوم را کرد از تباهل بر حذر
هل اتی در شأنشان نازل شد از سوی جلیل
کی توان گنجاند اقیانوس را در مختصر
نیستند از هم جدا دردانه های مصطفی
تشنه لب بین دو نهر افتاد اگرچه یک گهر
کشتی نوح اند اهل بیت و مصباح هدی
کشتی خون خدا دارد شتابی بیشتر
علی اکبر نشوه
میرسد امروز و فردا شاه خوبان بی گمان
می رسد این نام مرادیها به پایان بی گمان
سیزده سردار و سیصد می رسند از گرد راه
جان به کف در التزام شاه خوبان بی گمان
تک سواران جهاد و عرصه های اجتهاد
می شوند آماده تدبیر و میدان بی گمان
پرچم سبز عدالت می شود در اهتزاز
بر بلندیهای کاخ حق ستیزان بی گمان
می درخشد در غبار جاهلیت های نو
آیه های ناب و نورانی قرآن بی گمان
از بصیرت باز گردد یک به یک ابواب علم
می شکوفد غنچه ادراک انسان بی گمان
می خورند از چشمه سار معرفت شیر و شکار
می رسد دست بشر بر اب حیوان بی گمان
می شود نستوه استکبار منکوب و ذلیل
دولت مستضعفین آید به سامان بی گمان
علی اکبر نشوه
برون از حصار تعقل که آزاد زیست
رها از کمند غم دوست آزاد نیست
گرفتار تدبیر جانانه آزاده باش
سگ نفس اگر گردد آزاد آزاد کیست
علی اکبر نشوه