کبریت بکش به

کبریت بکش به
باروتِ غمِ تلمبار شده ی
کنج سینه ام
کبریت بکش به
ترسِ پریده ی کابوس های نیمه شب که
دور از تو دیده ام
کبریت بکش به بی قراری ها و کلافگی های مداوم
به چرایی سوال برای تمام اضطراب ها‌که این روزها بدون جوابه
فشار دادن سرم به قدرتِ بازوانت برای کاهش این دردهای عصبی
حالم خوب است
دروغ گوی خوبی نبودم و نیستم
فکر به کنارتو بودن
ترسیم یک زندگی دونفره ی ابدی
رویا پردازی ناسازگارانه تا کشیدن دیواری از نگفته ها بین ما
تبعیدم کن به آغوشت به جرمِ مجروحِ خفقان سکوتِ‌پشت‌ِصدا
کبریت بکش به
اندوهِ‌باران در میانه ی مرداد
به تداعی تکرارِ بغضِ بعد هر فریاد
کبریت بکش
زیر باید ها و غیرممکن ها
ترسیم یک زندگی دونفره ی ابدی دور از دنیا و آدم ها

فائزه کیانی فر

امیدوارم مثل صحبت های طولانی بعد سیگار

امیدوارم مثل صحبت های طولانی بعد سیگار
امیدوارم مثل سکوت ترانه پشت نواختن گیتار
امیدوارم مثل حرارت بدنت برای یک وقوع
امیدوارم مثل قرار های فرار در انتظار طلوع
امیدوارم مثل به ته خط رسیدن وترس برای یک دوباره
امیدوارم مثل خطر برای آغوشت بین ازدحام و گشتن دنبال راه چاره
امیدوارم مثل انضمامِ نظمِ نازکِ نومیدی دربطن نور
امیدوارم مثل وقتی ایستاده ام کنارتو لبریز از غرور
امیدوارم مثل ممنوع بودنِ همنوع به این عشقِ اساطیری که عاشق ترینیم

امیدوارم مثل تجسم آینده ای چشم
به راه که بی هم ندیدیم
امیدورام مثل بوسیدنت در جاده ای منتهی به خوشبختی
امیدوارم تا دنیا بداند تا آخرش هستم و هستی

فائزه کیانی فر

تجسم یک زندگی خیلی معمولی

تجسم یک زندگی خیلی معمولی
نوازشِ تپش های تُندِ تَبِ صورتت
وقتی تکیده به من به فیلم دیدن مشغولی
حماسه ی تورا خواندن به گوشِ توحش انسانی
چشیدنِ حکم آزادی
حبس و در حسرتِ حصارِ لبان تو شدن زندانی
به لکنت افتادن شعر برای تمام این علاقه
هذیان های نیمه شب
تمسک به هجاهای نام تو که مدام میگویم
گم شدن در کوچه های نیمه شب
پیدا شدن درهم
سکوتِ مسکوت پلک های بسته
تورا بهتر ازهرکس از بهرم
طنین در هم تنیدن تن مان وقت طلوع
تجسم یک زندگی خیلی معمولی درانتظار برای یک شروع


فائزه کیانی فر

چسبیده ام به زندگی با تلاشی بیهوده

چسبیده ام به زندگی با تلاشی بیهوده
در آرزوی چند لحظه خواب با خیالی آسوده
زنی که پر است از حسرت دوست داشته شدن
صبر برای داشتن چیزی که از اول نبوده
لب های تو که پر است از شعارهای آزادی
بر لبهای من که نشسته غبار خلا شادی
از تمام احساس تنهایی جمع شده در گلو
به زندگی ام که بعد تو شده زیر و رو
مرگ تدریجی ام در روند بلاتکلیفی به دست یک آرزو
چیزی نمانده از من و تبدیل شدنم به یک ترسو
مرور تمام ساعات کوتاه دونفره مان
امید به عمری نرسیدن اما رسیدمان
با بغض چشم دوخته ام به معجزه ی بوی عطر تنت
در غم حفظ و از حض شدن سرتاسر بدنت
به دوست داشتن های نگفته ی تو در گوشم
برای پنهان کردنت در میانه ی آغوشم
برای تمام اضطراب از دلتنگی این روزها
به بچه ی کوچکی که منم میان آدم بزرگ ها
کسل شدن رابطه از کم حرفی تو تا زیاده گویی های من
به کمبود سرانگشتانت لای تار به تار موهای من
به اتفاق بدی که منم بر روزهای تقویم
به تحت فشار گذاشتنت برای یک تصمیم
وقتی از ابتدای مسیر به دنبال انتهام
وقتی بدون تو غرق در این حس انزوام
با سوز دیدنِ سوختن دشت ما با یک اشاره
با ترس صداکردن نامت وقتی میگویم ت .
مرور تمام ساعات کوتاه دو نفره مان
امید به عمری نرسیدن اما رسیدمان


فائزه کیانی فر