اشک نرمی که بر گونه ی تنهایی ریخت

اشک نرمی که بر گونه ی تنهایی ریخت
هُرم دستی، بوسه ای
یا که میل نفسی است
خال چشم تنهایی
یادگارِ بغضِ رگی است
در بسترِ اسارتی خاموش.
پای رفتن تنهایی تاول زده است.
دست های فرسوده از تنهایی
ریسمان خمیده ی خیال را آویز شده است.
همیشه سبز است، گلستان روزنه ی تنهایی
و شاخه های برافراشته
تا بیکران های عبور
پشت خمیده ی خیال را جوانه زده است.
تنهایی
این مرغک ساز به دوش
پای رفتن را تاول زده است...


فریبا سلحشور