دنیایم تهی از حضورت مباد

دنیایم تهی از حضورت مباد
که بی تو خودم را
چون ساحره ای ناتوان میبینم
که زارو بی تاب نشسته است
کنار ریسمان های به هم گره خورده ی
وانشده اش
کاش تمام راهها
به بن بستی ممتد و بی انتها
متصل شوند
وقتی قرار است

برروی لمس عطر حضورت
در دفتر سرنوشتم
خط بطلان کشیده شود
کاش آنروزدرتوانم باشد
جسورانه
پیمانه ی سرریز از عمرم را چون
عسل خوش بنوشم.

لعیا_قیاثی

سه شنبه ها

سه شنبه ها
بوی خاطره می اید
ازلبان سرخ عاشقت
بوی هوس بوسه های پی درپی برای تثبیت عشقمان.

لعیا قیاثی

شبیه آینه درخود میشکنم

شبیه آینه
درخود میشکنم
وقتی تمام قدوآراسته
روبرویم میایستی
وبا لبخندنگاهت
شادی همنشینی با رقیبان
را به رخم میکشی.


لعیا_قیاثی