از دوریِ رویِ تو صد آه به لب دارم
آشفته پر از دردست, سر رشته افکارم
چون کودکِ سرگردان, گمگشته پیِ مادر
در گردِ خودم گردم, چون چرخش پرگارم
ما را غم دوریها, هر آینه خواهد کشت
رحمی بنما بر من, بر بخت نگون بارم
ای کاش نفس میمرد, هر دم نفست می رفت
شرمنده که دور از توست این عمر خطاکارم
از عشق چه شد حاصل, جز رنج و غم و هجران
لعنت به منِ شاعر کز عشق طلبکارم
محدثه ضیاء ناصرانی