دنیا خرابم بیش از این دیگر مرا ویران مکن
جانی نمانده در تنم این پای را بی جان مکن
عمری خدا را خوانده ام در سختی ایام لیک
باناامیدی های خود من را تو بی ایمان مکن
مگذار چوبت لای چرخ تا نان مردم را بُری
رحمی نما دنیا دگراین سفره را بی نان مکن
مگذار کم آرم خدا در پیش این دنیای غم
روزی رسان آخر تویی محتاج این و آن مکن
محمود مقامی
شب بود میان چشم تو خواب شدم
پنهان چو دُری گشته و نایاب شدم
تا چشم گشودم که ببینم رویت
خود دیدم و خاطرات، بی تاب شدم
آنقدر به دنبال تو گشتم در خویش
چون شمع تنم بسوخت من آب شدم
یک روز رفیق، همدمت بودم یار
حالا چه شده رفیق ناباب شدم؟
روزی که به دیدنم رسی خواهی دید
یک عکس به دیوار در آن قاب شدم
محمود مقامی