بر تو دل بستم که در اندوه همرازت شوم

بر تو دل بستم که در اندوه همرازت شوم
در غمت گم گردم اما بال، پروازت شوم

هر شب از شوق تو با ماه و ستاره می‌زنم
حرف‌هایم را که باید صبح، دمسازت شوم

در شب بی‌رحم دوری، بی‌صدا پژمرده‌ام
کاش میشد با نسیم صبح اعجازت شوم

با غزل‌های شکسته از تو می‌گویم، ولی
منتظر هستم که روزی فال شیرازت شوم

گرچه در فصل جنون از عشق من پرهیز شد
رفته‌ام تا زیر باران چتر طنازت شوم

صبر کن، روزی که برگردی نبینی زنده ام
آمدم تا در نگاهت باز شهبازت شوم


مریم نقدی

میدانی؟؟؟

میدانی؟؟؟
اینجا همه درست کردارند
اما...
کسی حرف راستی نمی گوید
حجامت روح
لازم است
تا خالی شود
خون دروغ
از رگهای سیاه
کلاغهای خبر چین تن....

مریم نقدی

تنها و غریب آرام و رام

تنها و غریب
آرام و رام
زخم خورده‌ومعصوم
پناه‌گرفته‌ درسایه‌ی‌امن‌درخت تنت
گنجشک مسافرترسیده‌ازدانه‌های‌دام
گوش می کند
موسیقی نگاه تو را
و می اندیشد
که ایا لانه کند
در زمستان پر بهار تو


مریم نقدی

جز عشقو محبت گنهم چیست، ندانم؟

جز عشقو محبت گنهم چیست، ندانم؟
باران نرسد یا برسد تشنه بمانم

پا در گِلمو مقصد من راه درازیست
امّا برسم ،گر زغمت زنده بمانم

شاید بشود دل به تو نسپارم‌و روزی
از قید ستم های تو جانم برهانم


آسان نتوان برد رهی سوی حقیقت
چون سایه کنارت نتوانم که بمانم

دلسوخته ی عشق تو گردیدُ نمردیم
هر لحظه زبان فاش کند سر به گمانم

نبض دل شوریده ی غمگین نگیرید
شاید که دگراز توسرودی نسرایم

مریم نقدی

خدای من

خدای من
من به دور تو می گردمو
تو با فرشتگانت مشغولی
بین خودمان باشد
خوبتر از خوبی
اما کمی مغروری
در تبعید تو زنده ام به جُرم عشق
اِی عاشق کُش
عشق هم مگر میشود زوری
به من بگو
چه می خواهی
از این فاصله و این دوری؟


مریم نقدی